نویسنده: صلاحالدین بهرامی
اشاره؛ نوشتاری که از گذر چشمان خواننده میگذرد بر آن است که به بررسی تئوریک وضعیت امنیت جنسی در سطح فرهنگ حاکم بر «زن بودگی» و تعریفی که از این مفهوم شکل میگیرد، بپردازد که از زاویه این ایضاح مفهومی به برون رفت موضوع نیز میتوان نزدیک شد. رقص؛ زبان جسم است، بدا بحال ملتی که این زبان را در ذهن خود نیز قطع کردهاند.
در جامعهای که بدن از گفتن عاجز است، تمنای بدن نیز رو به سرکوب و انحلال میرود، مفاهیم انتزاعی و دور از دسترس میشوند و گرایش به عشقهای بیماریزا [1] اوج میگیرد؛ بدنی بدون اندام شکل میگیرد. زنی که اکنون قسمتی از آشپزخانه شده است بسان یک ابژه جنسی تجلی میکند و از مفهوم انسانی تهی میگردد از اینروست که «زن وجود ندارد» آنچه هست، تظاهری است تحریکآمیز که در تختخواب خلاصه میشود. ما با جامعهای روبرو هستیم که نصف آنرا موجودی است که جز در تختخواب معنا ندارد و نصف دیگر آن در معرض تحریکی مستمر، آنچه اینجا خودنمایی میکند وجود امنیت جنسی است که در این جامعه پر تحریک چگونه قرار است برقرار شود. جامعهای که زبان بدن را بریده است خود در معرض آن قرار میگیرد و به نحوی به بحرانی جنسی مبتلا میشود که خود از آن میگریخت، حال این جامعه آن هنگام وخیم تر میشود که کمترین ایدهای در مورد آموزش جنسی هم ندارد و انسان را به حال خود رها کرده است. خود مقایسه کنید؛ از یک طرف اندامی بدون بدن (زن)[2] و از طرف دیگر بدنی بدون اندام (مرد)[3]، به چه برنامه و ایدهای میتوان این دو را به هم پیوست؛ دو ساکن دو کره متمایز و اینجا نقطه برخورد این دو دنیاست، جایی که فرهنگ، امتناع جنسی میآفریند، این را خالی از بدن و آن را خالی از اندام میسازد. در این جامعه زن یک نقش دارد که آنرا هم نه به صورت فاعلی که به صورت منفعل ادا میکند؛ از مفهوم به موضوع تقلیل مییابد، خالی از انسان میشود، از جامعه طرد میشود و عوض آن پر از تختخواب (زیر شکم) میشود تختخوابی که اکنون جزئی از چیدمان آشپزخانه (شکم) هم شده است این نقش و کنش اجتماعی است که «زن بودگی» را تعریف میکند؛ بدان اندازه جنسی که با دیدنش چیزی جز تختخواب تداعی نمیشود و از همین روست که تحریک آمیز و یا به بیانی انتزاعیتر «جذاب» میشود و محمل تمنای مرد، آنقدر که تمنای خودش میمیرد و مردی را همه دنیای خود میکند و در مردی خلاصه میشود تا به «ناموس» وی تبدیل شود و به سرپرستیش محتاج. این توصیف جامعهای جنسی است که در آن زیستهایم؛ زن زیور میشود، عورت میشود و باید او را مخفی کرد تا دزدیده نشود چه؛ از خودش نقشی ندارد و به تبع آن ارادهای. برای طرف دیگر هم قضیه از این بهتر نیست چرا که با اوصاف ذکر شده دیگر مخاطب تمنای زن نیست که اصلاً «زن وجود ندارد» با کشتن تمنایش خودش را هم کشته است پس مرد هم در قبال این قتل فرهنگی از امنیت جنسی تهی میگردد و بجای آرامش (... لتسکنوا الیها....*) تنها مجرای تخلیه پروتئین و کربوهیدرات میشود (این زیر شکم) و از طرف دیگر تلاشی برای انبار کردن آن (این هم شکم) و این شخصیتی است که آن بدن بدون اندام را شکل میدهد. پسر این جامعه بدنبال این همه تحریک در پی ارضاء بر میآید اما باز فرهنگ مانع میشود چه؛ امکان گفتگوی بدنها در آن نامحتمل فرض شده مگر به وسیله تشریفاتی که برای نیل به آن باید حداقل با 10 سال اضطراب و تنش جنسی مقابله کرد. چه میکند؟ او به تمنا نیاز دارد و این تمنا در واقع او ناموجود پس دست به دامان فیلم پورن میشود؛ تمنای خود و زن جامعه اش را در صدای نفسهای مصنوعی یک پورن استار میجوید و این فانتزی جنسی او را شکل میدهد، دختر موبور با لباسهای آنچنانی و حرکاتی سادومازوخیستی که هستی پسرک را به چالش میکشد تا فردای ازدواج این فانتزی به جان او همسرش افتد که فرهنگ جامعه اش را به چالش کشیده است.
چه تولید میشود هنگامی که پسری امنیت جنسی را در فیلم پورن میجوید؟ کفر ورزیدن به مرزهای فرهنگی که او و جامعهاش را شکل داده است و به زبانشان تجسم بخشیده است. این همان بحرانی است که جامعه را تا مرز انهدام میبرد. در جامعهای که برای هویت جنسی بهاندازه توالت احترام قائل نیست و بدان وقعی نمینهد از مودت* بین زن و مرد تنها رابطهای مبتنی بر «انزال جنسی» میماند و به کودکش پاسخی ندارد آن هنگام که میپرسد: از کجا آمدهام؟ در فرهنگی که همه آن تابو میشود، سؤالها سرکوب میگردند و پاسخها گزینشی، این فرهنگ بار همه گناهها را بدوش میکشد. همین فرهنگ است که جامعه را به سوی پورنوگرافی سوق میدهد؛ چیزی که خود آن را منع میکند. کار و کنش اجتماعی آخرین مرحلهای است که انسان در آن تلویحاً به این نتیجه میرسد که امکان تغییر هستی را دارد که هستی خود انسان را هم در بر میگیرد اما زنِ این فرهنگ از این امکان تهی است و هم از اینروست که از هویت انسانی هم تهی میگردد لذا این مرد است که او را تعریف میکند و این تعریف، حقی است که کنش اجتماعی به وی میبخشد. زن موضوع جنسی است نه مفهوم هستی به همین دلیل نقش وی تنها در مقابل مرد معنی مییابد نه هستی و از همین روست که هستی وی نیز به مرد متصل شده و از رهگذر آن، این عبارت ظاهر میگردد: «زنان برای مردان خلق شدهاند*» این فرهنگ همان بستری است که آن عبارت را معنی میکند.
پا نوشت: هرکجای متن که در ضمن عبارتی علامت * بکار رفته است ارجاع است به قرآن کریم
[1]-منظور برخورد نامتعارف با مقوله علاقه انسانی و وابستگی شدیدی است که به بیماری بیانجامد بیماری در اینجا به معنای اختلالی است در زندگی که خود فرد نیز از آن گله مند است.
[2]-زن این جامعه که از مفهوم انسانی تهی میگردد و تبدیل به یک موضوع جنسی صرف میشود از خود اندامی جنسی میسازد و بدن خویش را حذف میکند.
[3]-مرد در این جامعه عاری میشود از تحریک و خواهان صرف میشود از اینرو اندام خود را قطع میکند و صرفاً بدنی از آن باقی میماند
نظرات
بسیار مقاله جالبی بود. واقعیتی که هست اینه که با خودمان و غرایزمان صادق نیستیم.
با سلام خدمت اقای بهرامی بسیار از مقاله مفیدتان تشکر می کنم من به عنوان یک زن اولین باری بود که مقاله ای به این عنوان دیدم متاسفانه ما فرهنگ دین را در یک سری مفاهیم فرشته گونه محدود کرده ایم و فراموش کرده ایم که انسانها غریزه دارند و مهم جهت درست دادن به غرایز است نه سرکوب و پنهان آن که سبب این مشکلات می شود که الان وجود دارد .امیدوارم این شروعی باشد برای مقالات بعدی افراد و روشنگری در این موارد...
سلام و با تشکر کتاسفانه زبان بیان شما گویا نیست هر چند موضوعات جالب است لطفا نزدیک به واقع و با بیان اسانتر بنویسید و منابع مطالبتان را ذکر نمایید .ممنون
مقاله ی جالبی است دراشاره به ریشه های این دیدگاه ؛ به فرهنگ اشارتی داشته اید سرورگرامی این فرهنگ که اکنون فرهنگ غالب کشورماست عاری از آن ارزشهای سابق ایران باستان است که قبل از آمدن اسلام به این مملکت ،در میان مردمان آن حاکم بوده است.اگر زن در این فرهنگ موضوع است ریشه در غلبیت فرهنگ بادیه نشینانی دارد که در آن شان زن برای ارضا و تخلیه جنسی پایین آمده است؛فرهنگی که اگر سجده برای مرد روا بود امر می کردزن مرد را سجده کند فرهنگی که امر به ضرب آنان می کند<br /> (فاضربوهن)فرهنگی که به ازدواج یک دختر6 ساله(روایت مسلم)با مردی 52 ساله رضایت می دهد فرهنگی که درآن شوم بودن را در سه چیز می داند زن و اسب و سرا (روایت بخاری) و ...
امیدوارم آن قدر به آزادی بیان اعتقادداشته باشید نظرم را بدون سانسور برروی سایت بگذارید
شاهین فروزنده
15 اسفند 1392 - 02:44آنگونه که ما آموخته ایم و بوده ایم دور از دیدگاه های شما بوده. چه بسا درک اسلام حقیقی از جانب هر ذهن ممکن نباشد. چه آن ذهن پوسیده که شما از آن گله مندید و چه آن اذهان خالی از عمق که شما از آن بهره مندید.